ریشه هایم را در ابعاد بودن شناور کن
دست هایم را از میان ابرهای مبهم بودن تا طلائی های اساطیری امتداد ده
حسرت صراحت ایمان را در تندی ودکای بارش ابرهای واقعیت شستشو ده
دوری ملاقات را به نت های ظریف باخ من می باختم
تو هم آوای هق هق دقایق اندیشه های دقیق می شدی
آنوقت من سوار زورق زمزمه های مسطح جاودانگی
شاخه ترس فنا را به دست شقایق زندگی می سپردم.
درباره این سایت